پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

امام دوم، امام حسن مجتبى عليه‌‏السلام

امام حسن علیه‌السلام در نیمه ماه رمضان سال سوم هجری، در مدینه به دنیا آمد. پدرش علی ابن‌ابی طالب علیه‌السلام و مادرش فاطمه علیهاالسلام دختر گرامی پیامبر بود. کنیه‌اش، ابومحمّد و مشهورترین لقب هایش تقی، طیّب، زکّی، سیّد، سبط، ولّی بود.

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به هنگام ولادت او، به اسماء بنت عمیس و ام سلمه فرمود: «وقتى‏‌ فرزند فاطمه به دنیا آمد، در گوش راستش اذان و در گوش چپ او اقامه بگویید و آن‏جا باشید تا من بیایم.».

وقتی پیامبر آمد، ناف نوزاد را برید و آب دهانش را در دهان او ریخت. آن گاه فرمود: «اللهم إنّی أعوذ بک من الشیطان الرجیم.». سپس فرمود: «نام او را حسن بگذارید.». و دستور داد گوسفندی را برایش عقیقه کردند و گوشت آن را در میان تهی‌دستان تقسیم نمودند.

از این میلاد مبارک، نه تنها پیامبر و علی و فاطمه علیهم‌السلام بلکه خانواده نبوّت شادمان شدند.

امام حسن علیه‌السلام مدّت هفت سال و چند ماه با جدّش رسول خدا زندگی کرد. بعد از پدر، به امامت رسید و در آن زمان، سی و هفت ساله بود. مدّت خلافتش (بعد از شهادت
حضرت امیرمؤمنان تا زمان صلح با معاویه) شش ماه و سه روز بود.

در سال چهل و یک هجری، به ناچار، با معاویه صلح کرد. بعد از آن، از کوفه به مدینه مراجعت فرمود. دَه سال در مدینه بود. در تاریخ بیست و هشتم ماه صفرِ سال پنجاه هجری به شهادت رسید. و بدن مطهرش را در قبرستان بقیع به خاک سپردند.

در علّت وفاتش نوشته‌اند، معاویه، مبلغ یکصد هزار درهم برای جعده (همسر امام) فرستاد که آن حضرت را مسموم کند و وعده داد او را به عقد فرزندش یزید در آورد. او هم چنین کرد.[317]

 

محبت رسول خدا

چنان که در احادیث فراوان آمده، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نسبت به دخترش فاطمه و دو فرزندش حس و حسین شدیداً اظهار محبّت می‌کرد.

ابوهریره می‌گوید: هیچ‌گاه حسن بن علی را نمی‌بینم جز این که اشکم جاری می‌شود؛ زیرا، روزی رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله در مسجد نشسته بود. در این هنگام حسن وارد مسجد شد. یک‌سره در دامن رسول خدا نشست و دستش را در داخل ریش آن حضرت قرار داد. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله دهان حسن را باز کرد و لب‌های خودش را بر لبان او گذاشت و گفت: «پروردگارا! حسن را دوست دارم و کسانى‏‌ که حسن را دوست بدارند، دوست دارم.». این سخن را سه مرتبه تکرار کرد.[318]

ابو هریره می‌گوید: از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله شنیدم که می‌فرمود: «هرکس حسن و حسین را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر کس آنان را مبغوض بدارد، مرا مبغوض داشته است.».[319]

ابوبکره می‌گوید: پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله مشغول خطبه خواندن بود که حسن وارد مسجد شد و بالای منبر رفت. رسول الله او را در  بغل گرفت و فرمود: «این پسرم، سیّد و آقا است، و
خداى‏‌ متعال به سبب او، در بین دو گروه از مسلمانان، صلح برقرار خواهد ساخت.».[320]

ابوذر غفاری می‌گوید: «رسول خدا صلى‏‌الله‏علیه‏و‏آله به من امر کرد که حسن و حسین را دوست بدارم و من به جهت محبّت رسول خدا صلى‏‌الله‏علیه‏و‏آله حسن و حسین و کسانى‏‌ را که آنان را دوست بدارند، دوست دارم.».[321]

سلمان فارسی می‌گوید: از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله شنیدم که فرمود: «پروردگارا! حسن و حسین و دوست‏داران آنان را دوست دارم.». و فرمود: «هر کس حسن و حسین را دوست بدارد، او را دوست دارم و خدا نیز او را دوست دارد و هر کس خدا او را دوست بدارد، داخل بهشتش مى‏‌گرداند، و هر کس آنان را مبغوض دارد، من او را مبغوض دارم و هر کس مبغوض من باشد، خدا نیز او را مبغوض مى‏‌دارد و داخل دوزخش مى‏‌گرداند.».[322]

ده‌ها حدیث مانند این‌ها وجود دارد که ما به همین مقدار بسنده می‌کنیم.

 

نصوص برامامت

احادیث فراوانی داریم که رسول گرامی اسلام، به امامت حسن و حسین تصریح کرده است. حضرت علی ابن ابی طالب علیه‌السلام، نیز به هنگام شهادت، فرزندش حسن را به امامت برگزید و او را به عنوان وصی و امام بعد از خودش معرّفی کرد.

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در باره حسن و حسین علیهماالسلام فرمود: «این دو پسرم، امام خواهند بود، چه براى‏‌ اخذ امامت، قیام کنند یا سکوت.».[323]

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «پیامبر صلى‏‌الله‏علیه‏و‏آله تنها به على‏‌ علیه‏السلام وصیّت کرد، ولى‏‌ على‏‌ به حسن و حسین هر دو وصیّت کرد. بنابراین امام حسن علیه‏السلام بر حسین علیه‏السلام هم امام بود.».[324]

سلیم‌بن قیس می‌گوید: من شاهد وصیّت علی ابن ابی طالب علیه‌السلام نسبت به فرزندش حسن بودم. حسین و محمّد و همه اهل بیت خود و رؤسای شیعه را شاهد گرفت، آن‌گاه کتاب‌ها و سلاح را به او سپرد و فرمود: «پسرم! رسول خدا صلى‏‌الله‏علیه‏و‏آله به من امر فرمود که تو را وصى‏‌ خود گردانم و کتاب‏ها و سلاح را به تو بسپارم، چنان‏که رسول خدا مرا وصىّ خود گردانید و کتاب‏ها و سلاح خودش را به من سپرد.».[325]

شهربن حوشب می‌گوید: «هنگامى‏‌ که على‏‌ ابن ابى‏‌ طالب علیه‏السلام مى‏‌خواست به سوى‏‌ کوفه حرکت کند کتاب‏ها و وصیت نامه خود را به  ام سلمه سپرد. وقتى‏‌ که امام حسن علیه‏السلام به مدینه برگشت، ام‏سلمه آن‏ها را به آن جناب تقدیم کرد.».[326]

محمّدبن حنفیّه به علی بن حسین علیه‌السلام عرض کرد: «من مى‏‌دانم که رسول خدا صلى‏‌الله‏علیه‏و‏آله وصیّت و امامت را به امیرالمؤمنین سپرد و پس از او به امام حسن و بعد از او به امام حسین علیهم‏السلام.».[327]

طارق بن شهاب می‌گوید: امیرالمؤمنین به حسن و حسین علیهم‌السلام فرمود: «شما، بعد از من، امام و سرور جوانان اهل بهشتید. از ارتکاب گناه معصومید. خدا شما را حفظ کند و لعنت خدا بر دشمنانتان باد.».[328]

فضل بن حسن طبرسی در کتاب إعلام الوری نوشته است: «شیعیان، به طور تواتر، نقل کرده‏اند که على‏‌ علیه‏السلام در حضور جمعى‏‌ از شیعیان، به امامت فرزندش حسن علیه‏السلام تصریح کرد و او را صریحاً جانشین خودش قرار داد.».[329]

بامداد همان شبی که امیرالمؤمنین علیه‌السلام به شهادت رسید، امام حسن علیه‌السلام خطبه خواند. پس از آن، عبدالله بن عباس برخاسته، گفت: «اى‏‌ مردم! این، پسر پیامبر شما و وصىّ و امام شما است. با وى‏‌ بیعت کنید.». مردم در بیعت او به خلافت، بر هم سبقت می‌گرفتند.[330]

ابوعبدالله جدلی می‌گوید: «هنگامى‏‌ که امیرالمؤمنین علیه‏السلام  به فرزندش حسن وصیّت کرد، من حضور داشتم.». آن‌گاه وصیّت آن حضرت را نقل کرد.[331]

هنگامی که امیرالمؤمنین علیه‌السلام  به دست ابن ملجم ضربت خورد و مردم اطرافش نشسته بودند، فرمود: «شما بیرون بروید، مى‏‌خواهم وصیّت کنم.». پس جز تعدادی از شیعیان، همه بیرون رفتند.

آن‌گاه پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «حسن و حسین را وصّى‏‌ خودم قرار مى‏‌دهم. از آنان اطاعت کنید؛ زیرا، پیامبر صلى‏‌الله‏علیه‏و‏آله بر امامت آنان تصریح کرد.».[332]

اصبغ بن نباته می‌گوید: هنگامی که امیرالمؤمنین علیه‌السلام به دست ابن ملجم ضربت خورد، حسن و حسین را نزد خود خواند و فرمود: «من، امشب، از دنیا مى‏‌روم. سخنان مرا بشنوید. تو اى‏‌ حسن! وصىّ من هستى‏‌ و بعد از من به امامت قیام مى‏‌کنى‏‌. تو اى‏‌ حسین! در وصیّت، شریک برادرت هستى‏‌. تا او زنده است، ساکت باش و از او اطاعت کن. پس از او، تو ناطق به حق و قائم به امر هستى‏‌.».[333]

 

عبادت و بندگی

از کمال الدین طلحه نقل شده که گفته است: عبادت بر سه نوع تقسیم شده است: بدنی و  مالی، و مرکّب از این دو.

عبادت بدنی، مانند نماز، روزه، تلاوت قرآن کریم، انواع اذکار.

عبادت مالی، مانند صدقات، بخشش‌ها، خیرات، احسان‌ها.

عبادت‌های مرکّب، مانند حج، جهاد، عمره.

عبادت حسن علیه‌السلام در همه این‌ها به اعلا درجه رسیده بود.

امّا نماز و ذکر و امثال این‌ها، که قیام آن حضرت به آن‌ها معروف و مشهور است.

امّا صدقات، در حلیه‌الاولیاء نقل شده که امام حسن علیه‌السلام دو مرتبه مجموع اموالش را در راه خدا داد، و سه مرتبه اموالش را با فقرا تقسیم کرد و نیمی از مجموع اموالش را به فقرا داد، حتّی کفش‌های خودش را نیز تقسیم کرد.

امّا عبادت مرکب، نویسنده حلیه‌الاولیاء از آن حضرت نقل کرده که فرمود: «از خدا خجالت مى‏‌کشم که در سفر حج، سوار بر مَرْکَبْ باشم و پیاده به حج بیت الله نروم.». به همین جهت، بیست مرتبه با پای پیاده از مدینه به مکّه، برای حج سفر کرد، در حالی که حیوان سواری به همراه داشت.[334]

نوشته‌اند: «حسن بن على‏‌ علیه‏السلام از جهت اخلاق و رفتار و شرافت و سیادت، شبیه‏ترین مردم به رسول الله صلى‏‌الله‏علیه‏و‏آله بود.».[335]

امام صادق از پدرش و او از امام سجاد علیهماالسلام نقل کرده که فرمود: حسن بن علی ابن ابی‌طالب علیه‌السلام عابدترین و زاهدترین و افضل مردم زمان خود بود. در سفر حج، پیاده و گاهی با پای برهنه حرکت می‌کرد. وقتی به یاد مرگ می‌افتاد، گریه می‌کرد. هنگامی که به یاد قبر، یا حشر، یا قیامت، یا عبور از صراط می‌افتاد، می‌گریست. وقتی به یاد عَرْضِ اَعمال بر خدا می‌افتاد، ضجه می‌زد و بیهوش می‌شد. هنگامی که به نماز می‌ایستاد، بدنش از خوف خدا می‌لرزید. وقتی به یاد بهشت و دوزخ می‌افتاد، همانند انسانِ مار گزیده به خود می‌پیچید. بهشت را از خدا درخواست می‌کرد و از دوزخ به خدا پناه می‌برد[336]. در تلاوت قرآن هرگاه به آیه «یا أیّها الذین آمنوا» می‌رسید می‌فرمود: «لبیک! اللهم لبیک!». همواره ذکر خدا را بر لب داشت. راستگوترین و فصیح‌ترین مردم بود.[337]

امام رضا علیه‌السلام از پدرانش نقل کرده که امام حسن علیه‌السلام به هنگام مرگ می‌گریست. عرض شد: «یاابن رسول الله! آیا شما هم با موقعیّت ممتازى‏‌ که نزد رسول خدا داشتى‏‌ و با این‏که بیست مرتبه با پاى‏‌ پیاده به حج مشرّف شدى‏‌،  و سه مرتبه همه اموالت را با فقرا تقسیم کردى‏‌، باز هم این‏گونه گریه مى‏‌کنى‏‌؟!». فرمود: «گریه‏ام از دو چیز است: یکى‏‌ ترس از قیامت و دیگرى‏‌ فراق دوستان.».[338]

وقتی امام حسن علیه‌السلام به در مسجد می‌رسید، سر برداشته عرض می‌کرد: «الهى‏‌! ضیفک ببابک! یا محسن! قد أتاک المسیء، فتجاوز عن قبیح ما عندی بجمیل ما عندک یا کریم!».[339]

وقتی از نماز فارغ می‌شد تا طلوع آفتاب، با کسی سخن نمی‌گفت.[340]

 

بخشش و احسان

امام صادق علیه‌السلام فرمود: مردی به عثمان بن عفان که در مسجد نشسته بود، مراجعه کرد و  چیزی خواست. عثمان، پنج درهم به او داد. آن مرد گفت: «مرا به کسانى‏‌ معرّفى‏‌ کن که بیش‏تر به من کمک کنند.». عثمان به گوشه‌ای از مسجد که حسن و حسین و عبدالله بن جعفر در آن‌جا نشسته بودند، اشاره کرد. مرد، نزد آنان رفت و سلام کرد و تقاضای کمک نمود.

امام حسن علیه‌السلام فرمود: «از مردم چیز خواستن، حرام است، جز در یکى‏‌ از این موارد: دیه مقتول؛ قرضى‏‌ که وقت ادایش فرا رسیده؛ فقر شدید. درخواست تو در کدام یک از این‏ها است؟». عرض کرد: «در یکى‏‌ از این‏ها است.». امام حسن علیه‌السلام پنجاه دینار، امام حسین علیه‌السلامچهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دینار به او عطا کردند.

عثمان، در مقابل این بزرگواری و احسان گفت: «چه کسى‏‌ مى‏‌تواند همانند این جوانان باشد؟ اینان علم را از پدرشان آموخته‏اند و خیر و حکمت را دریافت کرده‏اند.».[341]

سعید بن عبدالعزیز می‌گوید: «حسن بن على‏‌ علیه‏السلام مردى‏‌ را دید که دعا مى‏‌کند و از خدا مى‏‌خواهد دَه هزار درهم به او عطا کند. به منزل رفت و ده هزار درهم برایش فرستاد.».[342]

مردی خدمت امام حسن علیه‌السلام آمد و عرض کرد: تو را سوگند می‌دهم به خدایی که این همه نعمت را بدون شفیع، به شما عطا کرده، مرا از دست این دشمن ستمکاری که نه به
سالخوردگان احترام می‌گذارد، نه به کودکان ترحّم می‌کند، نجات دهی.». امام حسن که تکیه کرده بود، نشست و فرمود: «دشمنت کیست تا برایت دادخواهى‏‌ کنم؟». آن مرد در جواب عرض کرد: «فقر و تهى‏‌دستى‏‌.».

امام علیه‌السلام سربرداشت و به خدمت‌گزار خود فرمود: «هر چه نزد تو هست، حاضر کن.». خادم رفت و پنج هزار درهم آورد. فرمود: «همه را به این مرد بده.». بعد از آن فرمود: «تو را سوگند مى‏‌دهم که هرگاه این دشمن به تو روى‏‌ آورد، براى‏‌ دادخواهى‏‌ نزد من بیایى‏‌.».[343]

ابن عایشه روایت کرده که یک مرد شامی، امام حسن علیه‌السلام را دید که سواره حرکت می‌کند. شروع کرد به دشنام دادن و بد گفتن، ولی آن حضرت جوابش را نداد تا این که از دشنام دادن فارغ شد. امام به سوی آن مرد توجّه کرد و سلام داد و فرمود: «یا شیخ! گمان دارم غریب هستى‏‌ و امر بر تو مشتبه شده است. اگر طلب رضایت کنى‏‌، راضى‏‌ مى‏‌شوم، و اگر بخواهى‏‌، عطامى‏‌کنم، و اگر رهنمود خواهى‏‌، تو را هدایت مى‏‌کنم، و اگر حیوان سوارى‏‌ ندارى‏‌، به تو مى‏‌دهم و اگر گرسنه باشى‏‌، سیرت مى‏‌کنم، و اگر برهنه باشى‏‌، لباست مى‏‌دهم، و اگر محتاج باشى‏‌، نیازت را بر طرف مى‏‌سازم، و اگر رانده شده‏اى‏‌، پناهت مى‏‌دهم، و اگر حاجتى‏‌ دارى‏‌، بر آورده مى‏‌سازم، و اگر اثاث سفرت را به منزل من بیاورى‏‌ و میهمانم باشى‏‌، خوشنود مى‏‌شوم. خانه‏ام وسیع است، و داراى‏‌ امکانات هستم.».

وقتی مرد شامی، سخنان آن حضرت را شنید، گریست و عرض کرد: «أشهد أنّک خلیفه‏الله فی أرضه. الله أعلم حَیْثُ یجعل رسالتَهُ. قبلاً، تو و پدرت، مبغوض‏ترین مردم نزد من بودید، ولى‏‌ اکنون، تو محبوب‏ترین مردم پیش من هستى‏‌.».

آن‌گاه اثاث سفر خود را به منزل آن حضرت برد و میهمانش شد و از عقیده‌مندان و دوستداران آن جناب گشت.[344]

 

امام حسن علیه‌السلام بعد از پدر

حضرت علی علیه‌السلام شب بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجری، به شهادت رسید، و بنابر وصیّت آن‌حضرت، شبانه و بدون اطّلاع مردم، پیکر مطهرش را به خاک سپردند. فرزندش حسن علیه‌السلام بامداد همان روز برای مردم خطبه خواند. پس از حمد و ثنای الهی، خبر ارتحال پدرش را به مردم ابلاغ کرد و به برخی از فضائل و مناقب آن حضرت اشاره
نمود. گریه کرد و مردم نیز گریستند. درباره فضائل اهل بیت نیز سخن گفت. از منبر فرود آمد و بر روی زمین نشست. در این هنگام عبدالله بن عباس برخاست و گفت: «اى‏‌ مردم! حسن بن على‏‌، فرزند پیامبر و وصّى‏‌ امیرالمؤمنین است. براى‏‌ خلافت با وى‏‌ بیعت کنید.».

حاضران دعوت او را پذیرفتند و با امام حسن علیه‌السلام بیعت کردند. از آن زمان در مسند خلافت قرار گرفت و به انجام دادن امور مربوط به حکومت مشغول شد. سوابق و عملکرد کارگزاران را مورد بررسی قرار داد و احکام آنان را تنفیذ و تجدید کرد. والیان جدیدی را برگزید و به محلِّ مأموریّت فرستاد. از جمله عبدالله بن عباس را به فرمانداری بصره برگزید و به آن‌جا فرستاد.

از سوی دیگر، معاویه که در شام حکومت نیرومندی را برپا ساخته بود، از بیعت مردم با امام حسن خبردار شد و به مخالفت برخاست. ابتدا، دو نفر جاسوس زبردست را برگزید و به سوی کوفه و بصره روانه کرد تا اخبار مهم را به وی برسانند و در حکومت امام حسن علیه‌السلام فساد و کارشکنی کنند. امام علیه‌السلام از این توطئه خبردار شد. دستور داد آن‌دو را دستگیر کنند و به قتل برسانند. آن گاه نامه‌ای به معاویه نوشت و بدان عمل اعتراض کرد.

بعد از آن نیز مکاتباتی با معاویه داشت و با ذکر امتیازاتی، اولویّت خود را برای تصدّی مقام خلافت بیان می‌کرد. معاویه که برای جلوگیری از حکومت حقّ علی ابن ابی‌طالب علیه‌السلام و گسترش و توسعه حکومت خود، سال‌ها تلاش کرده و در انتظار چنین فرصتی بود، حاضر نبود به سخنان امام حسن علیه‌السلام گوش بدهد و حق را بپذیرد. او تصمیم گرفت با حکومت نو پای امام حسن مبارزه کند و این رقیب جدید را به هر قیمتی که شده، حتّی با جنگ و کشتار، از صحنه سیاست کنار بزند. بدین منظور اِعلامِ جنگ داد و با سپاهی انبوه به سوی عراق حرکت کرد.

این خبر به امام حسن علیه‌السلام رسید وناچار شد برای دفع سپاهیان معاویه، سپاهی را فراهم سازد و به سوی آنان حرکت کند. پس از اِعلام جهاد، به حجر بن عدی مأموریّت داد تا مردم را برای دفاع از حاکمیّت حق بسیج کند. گروهی پذیرفتند و آماده شدند و به سوی میدان جنگ حرکت کردند، ولی متأسّفانه، اکثر مردم از شرکت در جنگ تعلّل ورزیدند. در نتیجه، نیروی انسانی سپاه امام حسن علیه‌السلام به اندازه‌ای نرسید که بتواند در برابر نیروی عظیم شام مقاومت کند. اسفبارتر این که همین نیروی اندک هم از لحاظ فکری، منسجم و یک دل نبودند و اهداف مختلفی را تعقیب می‌کردند.

بعضی از محقّقان، سپاه امام حسن علیه‌السلام را بدین گونه تقسیم کرده‌اند:

گروهی، از شیعیان راستین و طرفداران مخلص امام حسن و از حامیان حکومت علوی بودند.

گروهی دیگر، با معاویه دشمن بودند و برای سرکوب او در جنگ شرکت کرده بودند، نه به منظور دفاع از حکومت و خلافت امام حسن علیه‌السلام.

گروه سوم، به طمع دست یافتن به غنائم جنگی و مال و ثروت در جنگ شرکت کرده بودند، نه دفاع از حکومت حق.

گروه چهارم، در شناخت حق تردید داشتند و در اقدام به جنگ دو دل بودند. در واقع بی‌هدف در جنگ شرکت کرده بودند.

گروه پنجم، شناخت درستی از هدف جنگ نداشتند و تعصّبات قومی، آنان را به میدان آورده بود و از رؤسای قبائل خود تبعیّت می‌کردند.[345]

به هر حال، امام حسن علیه‌السلام چاره‌ای نداشت جز این که با همین سپاه، در دفع دشمن بکوشد و مقاومت کند. سپاهیان خود را تنظیم کرد. چهار هزار نفر را به فرماندهی مردی از قبیله «کَنده» به سوی «انبار» فرستاد و فرمود: «از هر گونه اقدامى‏‌ خوددارى‏‌ کن تا فرمان‏هاى‏‌ لازم به تو برسد.».

معاویه، از حیله‌های همیشگی استفاده کرد و مبلغ پانصد هزار درهم برای فرماندهِ سپاه امام حسن فرستاد و از او خواست دست از جنگ بردارد و به سوی او حرکت کند. مردکَندی پول را دریافت‌کرد و به همراه‌دویست نفر از هوادارانش به سوی معاویه رفت.

امام حسن علیه‌السلام از شنیدن این خبر متأسّف شد و فرماندهِ دیگری را از قبیله «مراد» به جایش نصب کرد. معاویه او را نیز با پول تطمیع کرد. مبلغ پنج هزار درهم برایش فرستاد و وعده داد پس از خاتمه جنگ، او را به یکی از بخشداری‌ها بگمارد. او نیز پول راگرفت و به معاویه پیوست.

تعدادی دیگر نیز همین گونه تطمیع شدندو به معاویه پیوستند که از جمله آنان عبیدالله‌بن‌عباس بود.

تعدادی از رؤسای قبایل کوفه، به معاویه نامه نوشتند که «ما، طرفدار تو هستیم. به سوى‏‌ ما حرکت کن. وقتى‏‌ نزدیک شدى‏‌، حسن را دستگیر مى‏‌کنیم و به تو تحویل مى‏‌دهیم یا او را ترور مى‏‌کنیم.»!

 

صلح با معاویه

در آن زمان که امام حسن علیه‌السلام به همراه چهار هزار نفر از سپاهیانش در «ساباط» توقف داشت، معاویه، نامه‌های کوفیان و رؤسای قبائل را برای امام حسن علیه‌السلام فرستاد و نوشت: «اى‏‌ پسر عم! خویشاوندى‏‌ بین من و خودت را قطع مکن. به این مردم مغرور مشو. این مردم، به تو و قبلاً به پدرت خیانت کردند. حاضرم با تو پیمان صلح ببندم.».

امام حسن علیه‌السلام وضع سپاهیانش را زیر نظر داشت و از خیانت و فرار بعضی از سران سپاه به سوی معاویه با اطّلاع بود و از بی وفایی اهل کوفه و اختلافات فکری و هدف‌های گوناگون سپاه آگاه بود. حضرت احساس می‌کرد در چنین شرایطی، ادامه جنگ، جز قتل و کشتار جمع کثیری از مسلمانان، چیزی در بر ندارد و در نهایت، سپاه دشمن پیروز خواهد شد و به شرارت بیش‌تر نسبت به شیعیان ادامه خواهد داد. البته، پذیرفتن صلح هم کار آسانی نبود.

امام، تصمیم گرفت با خواندن خطبه‌ای، اصحابش را امتحان کند و نظرشان را به دست آورد. مردم را دعوت کرد و برایشان خطبه خواند و مطالبی را بیان کرد.

خطبه امام، به مذاق بعضی از حاضران خوش نیامد و چنین پنداشتند که آن جناب قصد دارد با معاویه صلح کند. جمعی از آنان برآشفتند و گفتند: «مشرک و کافر شدى‏‌ ـ اى‏‌ حسن ـ چنان‏که پدرت کافر شد!»! گروهی به خیمه‌اش حمله بردند و آن را غارت کردند، حتّی سجاده را از زیر پایش کشیدند و عبا را از دوشش برداشتند!

امام علیه‌السلام چون جانش را در معرض خطر دید، به ناچار سوار بر اسب شد تا جانش را از مهلکه نجات دهد. گروهی از شیعیان و خواصّ اصحاب، دورش را احاطه کردند تا از آسیب دشمنانِ دوست‌نما محفوظ بماند. هنگامی که از تاریکی ساباط می‌گذشت، مردی ناگهان به وی حمله کرد و با سلاح خود بر ران آن حضرت، زخم عمیقی وارد ساخت. همراهان کمک کردند و جان آن حضرت را از شرّ آن مرد و همدستانش نجات دادند و او را به مدائن بردند. در خانه یکی از شیعیان و کارگزاران بستری شد و به معالجه پرداخت.

در اثر این پرخاش‌ها و ارتکاب این قبیل توهین‌ها، امام حسن علیه‌السلام به وضع سپاهیان خود بهتر آشنا شد. با چنین سپاهی که در بین آنان افرادی وجود داشت که امام و فرماندهِ کلّ خود را دشنام می‌دادند و تکفیر می‌کردند و خونش را مباح می‌شمردند و اموالش را غارت می‌کردند، چه‌گونه می‌توان با دشمن جنگید و پیروز شد؟ آیا چنین سپاه ناخالصی مورد اعتماد است؟

در این زمان، معاویه، نامه‌های بعضی از رؤسای قبایل را برای امام حسن علیه‌السلام فرستاد که نوشته بودند: «ما حاضریم حسن را دستگیر کنیم و تحویل تو دهیم یا ترور کنیم.». و در نامه‌ای به امام نوشت: «سپاهیان تو، این گونه‏اند! با چنین سپاهى‏‌ مى‏‌خواهى‏‌ با من بجنگى‏‌؟ صلاح تو و امت در این است که از شروع جنگ بپرهیزى‏‌ و صلح را بپذیرى‏‌. در این رابطه هر شرطى‏‌ را هم که پیشنهاد کنى‏‌، مى‏‌پذیرم و بدان وفادار خواهم بود.».

با این‌که امام حسن علیه‌السلام از حیله گری و خیانت‌های معاویه آگاه بود، جز پذیرش این پیشنهاد، چاره‌ای نداشت. می‌دانست که با چنین سپاهی نمی‌تواند بر سپاهیان معاویه پیروز گردد، پس چه بهتر که برای جلوگیری از خون‌ریزی صلح را بپذیرد.

برای مصالحه، اعلام آمادگی کرد و امور زیر را به عنوان شرط، پیشنهاد کرد:

1ـ معاویه را به عنوان امیرالمومنین ننامد؛

2ـ برای ادای شهادت نزد او احضار نشود؛

3ـ شیعیان حضرت علی، در همه جا در امان باشند و مورد اذیّت قرار نگیرند؛

4ـ هزار هزار درهم در بین فرزندان شهدایی که پدرانشان در جنگ جمل و صفّین در سپاه علی به شهادت رسیده‌اند، تقسیم کند؛

5ـ معاویه، بر طبق قرآن و سنّت رسول الله و سیره خلفای صالح رفتار کند؛

6ـ ولیّ‌عهدی را برای بعد از خودش معرّفی نکند و امر خلافت را به شورای مسلمانان واگذار کند؛

7ـ نسبت به حسن و حسین و سایر اهل بیت رسول الله علیهم‌السلام توطئه پنهان و آشکار انجام ندهد و آنان را نترساند؛ معاویه، همه شروط راپذیرفت و تعهّد کرد نسبت به آن‌ها وفادار باشند.

بدین ترتیب، پیمان صلح به امضای دو طرف رسید، امّا معاویّه، در عمل به موادّ صلح‌نامه، وفادار نماند و از همان آغاز، قصد خیانت خود را آشکار ساخت. وارد نخیله شد. بعد از ادای نماز جماعت، برای مردم خطبه خواند و گفت: «من با شما نجنگیدم تا نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج بروید و زکات بدهید. این‏ها را شما انجام مى‏‌دهید. من با شما جنگ کردم تا بر شما امارت کنم و خدا آن را به من عطا کرد، در حالى‏‌ که شما از آن کراهت داشتید. من به حسن بن على‏‌ وعده دادم کارهایى‏‌ را انجام دهم، ولى‏‌ همه آن‏ها را زیر پاى‏‌ خودم قرار مى‏‌دهم و به هیچ‏یک عمل نخواهم کرد.».[346]

 


[317]ـ إعلام الوری، ج 1، ص 402 ـ 403 ؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 33 ؛ کشف الغمة، ج 2، ص 140ـ144 ؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 255
[318]ـ کشف الغمة ، ج 2 ، ص 149
[319]ـ کشف الغمه، ج 2، ص 153 ـ عن أبی هریره، قال: سمعت رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله یقول: «مَنْ أحبَّ الحسن و الحسین فقد أحبّنى، و مَن أبغضهما فقد أبغضنی.».
[320]ـ کشف الغمه ، ج 2، ص 172 ـ عن أبی بکره، قال: بینما النبیّ یخطب إذصعد إلیه الحسن فضّمة إلیه و قال: «إنّ ابنی هذا سیّد، و إنّ الله تعالى یصلح به بین فئتین من المسلمین عظمتین.».

[321]ـ بحارالأنوار، ج 43 ، ص 269
[322]ـ بحارالأنوار، ج 43 ، ص 275 ـ سلمان فارسی، قال: سمعت رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله یقول فی الحسن  و الحسین علیهم‌السلام: «اللهم! إنّى أحبها فأحبهما وأحْبِبْ مَن أحبَّهما.». و قال صلی‌الله‌علیه‌وآله: «مَن أحبّ الحسن و الحسین أحبّه، و مَن أحبّه احبّه الله، و مَن أحبه الله أدخله الجنة، و مَن أبغضهما أبغضته، و مَن أبغضتة ابغضه الله، و مَن أبغضه الله أدخله النار.».
[323]ـ إثبات‌الهداة، ج 5 ، ص 134 ـ قال النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله للحسن و الحسین: «ابناى هذان إمامان قاما أوقعدا.».
[324]ـ إثبات‌الهداة، ج 5، ص 126 ـ عن ابی عبدالله علیه‌السلام قال: «أوصى رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله إلى علیّ علیه‏السلام وحده، و أوْصى علی إلى الحسن و الحسین علیهم‏السلامجمیعاً و کان الحسن إمامه.».
[325]ـ إثبات‌الهداة، ج 5 ، ص 126
[326]ـ إثبات‌الهداة، ج5، ص 122
[327]ـ إثبات‌الهداة، ج 5، ص 123
[328]ـ إثبات‌الهداة، ج 5، ص 133 ـ طارق بن شهاب، قال: قال أمیرالمؤمنین علیه‌السلام للحسین و الحسین علیهم‌السلام : «أنتما إمامان بعدی و سیدا شباب أهل الجنة والمعصومون. حفظکما الله و لعنة الله على مَن عاداکما.».
[329]ـ إثبات‌الهداة، ج 5، ص 133
[330]ـ إثبات‌الهداة، ج 5، ص 134
[331]ـ إثبات‌الهداة، ج 5، ص 137
[332]ـ إثبات‌الهداة، ج 5 ، ص 138 ـ إنَّ أمیرالمؤمنین علیه‌السلام لما ضربه ابن ملجم قال: «دعونى و أهل بیتی أعهد إلیهم.». فقام الناس إلاّ قلیل من شیعته. فحمد الله و أثنی علیه و قال: «إنّى أوصى الحسن و الحسین. فاسمعوا لهما و أطیعوا أمرهما. فقد کان النبى نصّ علیهما بالإمامة من بعدی.».
[333]ـ إثبات‌الهداة، ج 5، ص 140 ـ الاصبغ بن نباته، قال: «إنَّ علیّاً علیه‌السلام لما ضربه الملعون بن ملجم دعا بالحسن و الحسین فقال: «إنّی مقبوض فی لیلتی هذه فاسمعا قولی. و أنت یا حسن! وصیّی والقائم بالأمر بعدی. و أنت یا حسین! شریکه فی الوصیة، فأصمت و کن لأمره تابعاً مابقی. فإذا خرج من الدنیا، فأنتَ الناطق من بعده و القائم بالأمر عنه.».
[334]ـ کشف الغمه ، ج 2 ، ص 181
[335]ـ کشف الغمة، ج 2 ، ص 142
[336]ـ بحارالأنوار، ج 43 ، ص 331
[337]ـ بحارالأنوار، ج 43 ، ص 331
[338]ـ بحارالأنوار ، ج 43 ، ص 332
[339]ـ بحارالأنوار، ج 43 ، ص 339
[340]ـ بحارالأنوار، ج 43 ، ص 339
[341]ـ بحارالأنوار، ج 43 ، ص 332
[342]ـ بحارالأنوار ، ج 43 ، ص 341
[343]ـ بحارالأنوار، ج 43 ، ص 350
[344]ـ بحارالأنوار، ج43 ، ص 344
[345]ـ کشف‌الغمة ، ج 2 ، ص 163 ـ 165
[346]ـ بحارالأنوار، ج 4 ، ص 1 ـ 69 ؛ کشف‌الغمة ، ص 164 ـ 169 ؛ مناقب آل أبی طالب ، ج 4 ، ص 36 ـ 40