پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

امام ششم، امام جعفر صادق عليه‌‏السلام

امام جعفر صادق علیه‌السلام بنا بر بعض اقوال، در تاریخ هفدهم ربیع الأوّل سال 83 هجری قمری در مدینه به دنیا آمد.

پدرش امام محمّد باقر علیه‌السلام و مادرش فاطمه، ام فروه دختر قاسم بن محمد بود.

لقبش، صادق، فاضل، طاهر، قائم، کافل، منجی، صابر، و کنیه‌اش، ابوعبدالله، ابواسماعیل، ابوموسی بود.

در تاریخ 25 شوال 148هجری قمری در شصت و پنج سالگی به جنّت لقاءالله پرکشید و جسم مبارک‌شان در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

ایشان دوازده سال با جدش امام سجاد علیه‌السلام و نوزده سال با پدرش امام محمد باقر علیه‌السلام زندگی کرد و دوران امامتش، سی و چهار سال بود.[511]

 

شخصیّت امام صادق علیه‌السلام

امام صادق علیه‌السلام از جهت علم و فقه و حسب و نسب و عبادت و سیر و سلوک معنوی و مکارم اخلاق، بزرگ‌ترین و معروف‌ترین شخصیّت عصر خویش بود. جمعی از دانشمندان، بدین امر شهادت داده‌اند.

مالک بن انس، فقیه مدینه، درباره آن حضرت گفته است: گاهی که بر جعفر بن محمّد
صادق، وارد می‌شدم، به من احترام می‌کرد، برایم مخدّه می‌انداخت و می‌گفت: «مالک! تو را دوست دارم». من، از این رفتار خوشنود می‌شدم و خدا را سپاس می‌گفتم. حضرتش، از یکی از این سه حال خارج نبود: یا روزه دار بود یا در حال نماز و یا در حال ذکر. از بزرگ‌ترین عبادت کنندگان و زاهدان و خداترس‌ترین مردم بود. کثیرالحدیث و خوش‌جلسه و پرفایده بود. هرگاه که از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله حدیث می‌کرد، رنگ صورتش سبز یا زرد می‌گردید، به گونه‌ای که شناخته نمی‌شد.

یک سال، برای انجام دادن مراسم حج، خدمت آن حضرت بودم. هنگامی که خواست برای احرام تلبیه بگوید، صدا در گلویش قطع می‌شد و نمی‌توانست تلبیه بگوید و نزدیک بود از روی حیوانِ سواریِ خود بر زمین بیفتد. عرض کردم: «یا ابن رسول الله! بگو! ناچار باید تلبیه بگویى!». فرمود: «یا ابن عامر! با چه جرئتى بگویم: لبیک! اللّهم لبیک! در حالى که مى‏ترسم خداى عّزوجلّ به من بگوید: لالبیک و لا سعدیک!».[512]

مالک بن انس گفته است: «به خدا سوگند! هیچ کس را ندیدم که از جهت زهد و فضل و  عبادت و پرهیزکارى، افضل از جعفر بن محمّد علیه‌‏السلام باشد.».[513]

عمرو ابن ابی المقدام گفته است: «هنگامى که به جعفر بن محمّد علیه‌‏السلام نگاه مى‏کردم، احساس مى‌‏کردم که از نسل پیامبران است.».[514]

زید بن علی گفته است: «در هر زمان، مردى از ما اهل بیت وجود دارد که خدا به وسیله او بر مردم احتجاج مى‏کند. حجّت این زمان، جعفربن محمّد، پسر برادر من است. هر کس از او پیروى کند، گمراه نخواهد شد و هر کس مخالفت کند، هدایت نخواهد یافت.».[515]

اسماعیل بن علی بن عبدالله بن عباس گفته است: روزی بر ابوجعفر منصور وارد شدم. او، گریه می‌کرد، به گونه‌ای که ریشش از اشک، تر شده بود. به من گفت: «نمى‌‏دانى چه حادثه‌‏اى بر اهل بیت نازل شده است.».

گفتم: «یا امیرالمؤمنین! آن حادثه چیست؟».

گفت: «سیّد عالم و باقیمانده نیکان از آنان وفات کرده است!». عرض کردم: «چه کسى یا امیرالمؤمنین؟». گفت: «جعفر بن محمّد».

عرض کردم: «خدا، در این مصیبت، به شما اجر و طول عمر عنایت فرماید.».

گفت: «جعفر بن محمّد، از کسانی بود که خداوند متعال درباره آنان فرموده است: «ثم أورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا». جعفر، از کسانى بود که خدا او رابرگزید و از جمله سابقین بالخیرات بود.».[516]

ابن حبان، جعفر بن محمّد را از موثقان دانسته و گفته است: «او، از جهت فقه و علم و فضل، از سادات و بزرگان اهل بیت بود. به احادیثش احتجاج مى ‏شود.».[517]

شهرستانی، درباره حضرت صادق علیه‌السلام می‌نویسد: «او، داراى علوم فراوان در دین و ادب، کامل در حکمت و زهد در دنیا بود. اهل ورع و تقوا بود. از هواهاى نفسانى اجتناب مى‏کرد. مدّتى در مدینه اقامت داشت و شیعیان و دوستانش از علوم او بهره‏مند مى‏شدند. بعد از آن، به عراق رفت و مدّتى در آن جا اقامت کرد.».[518]

احمد بن حجر هیثمی نوشته است: «افضل فرزندان محمّد باقر، جعفر صادق بود. به همین جهت، خلیفه و وصىّ پدر شد. مردم، علوم فراوانى را از آن حضرت نقل کرده‏اند که صداى آن، در همه بلاد پخش شد. پیشوایان بزرگ دین نیز از او حدیث نقل کرده‌‏اند، مانند یحیى بن سعید؛ ابن جریح؛ مالک؛ دوسفیانى؛ ابوحنیفه؛ شعبه؛ ایوب سجستانى.».[519]

ابن صباغ مالکی نوشته است: «جعفر صادق، در بین برادرانش، خلیفه و وصىّ و امام بعد از پدر بود. از جهت فضل و هوش و جلالت قدر، از همه برتر بود. مردم، علوم فراوانى را از او نقل کرده‏اند و صدایش در همه جا پیچید. احادیثى که از آن حضرت نقل شده، از هیچ‏یک از اهل بیتش نقل نشده است.».[520]

محمّد بن طلحه شافعی می‌نویسد: «جعفر بن محمّد صادق، از بزرگان و سادات اهل بیت بود. دارای علوم فراوان و عبادات بسیار و اذکار مداوم و زهد روشن و تلاوت کثیر قرآن بود. در معانی قرآن کریم دقّت می‌کرد و از دریای علوم قرآن، جواهری را استخراج و نتایج شگفتی را به دست می‌آورد. اوقاتش را بر انواع طاعات تقسیم می‌کرد، و نفس خود را در این رابطه مورد محاسبه قرار می‌داد. دیدن او، انسان را به یاد آخرت می‌انداخت. گوش‌دادن به سخنانش، انسان را به زهد می‌کشید. پیروی از او، بهشت را به همراه داشت.

چهره نورانیش، شاهد آن بود که از نسل پیامبر است و پاکی اعمالش خبر می‌داد که از ذرّیه رسول الله است.

گروهی از پیشوایان و علمای دین، از او حدیث نقل کرده‌اند، مانند یحیی بن سعید انصاری، ابن جریح، مالک ابن انس، ثوری، ابن عیینه، شعبه، ایوب سجستانی،... آنان، نقل حدیث از او را برای خودشان یک منقّبت و شرافت می‌دانستند.».[521]

شیخ مفید درباره‌اش نوشته است: «صادق جعفر بن محمّد بن على بن الحسین علیهم‌‏السلام در بین برادرانش، به خلافت پدر و وصى و امام بعد از او منصوب شد. از جهت فضل، بر همه برترى داشت. مشهورترین و جلیل القدرترین آنان در نظر عامّه و خاصّه بود. علوم او در همه بلاد انتشار یافت. از احدى از اهل بیت، آن قدر حدیث نقل نشده است. اصحاب حدیث، نام راویان موثق او را چهار هزار نفر گفته‏اند.».[522]

 

نصوص بر امامت

قبلاً گفته شد که برای اثبات امامت دوازده امام معصوم علیهم‌السلام ادلّه متنوّع و متعدّدی وجود دارد که برای اثبات امامت هر یک از آنان کفایت می‌کند. این‌ها، ادله عامّه نامیده می‌شود. علاوه بر آن‌ها، برای هر یک از امامان، ادلّه خاصّی نیز وجود دارد که عبارت از نصوصی است که از امام پیشین است و بر امامت امام بعد از خودش تصریح کرده است.
تکرار ادلّه عامه، ضرورت ندارد، به همین جهت، به ذکر ادلّه خاصّه اکتفا می‌شود.

ابونضره گفته است: امام باقر علیه‌السلام به هنگام وفات، فرزندش جعفر صادق علیه‌السلام را فرا خواند تا عهد امامت را به وی تفویض کند. برادرش زید بن علی عرض کرد: «اگر شما هم همانند حسن و حسین عمل مى‏کردى، کار بدى نبود.». فرمود: «یا اباالحسین! امانت‏ها را نمى‏توان با مثال مقایسه کرد. امامت، عهدى است سابق که از حجّت‏هاى الهى رسیده است.».[523]

ابوصباح کنانی گفته است: حضرت ابوجعفر علیه‌السلام به فرزندش ابوعبدالله نگاه کرد و به من فرمود: «این را می‌بینی؟ او از کسانی است که خدای متعال درباره‌شان گفته است: «و نرید أنْ نمنّ على الذین استضعفوا فى الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثین».».[524]

جابر بن یزید جعفی گفته است: از حضرت ابوجعفر علیه‌السلام در رابطه با قائم بعد از خودش سؤال شد. دستش را بر ابی عبدالله علیه‌السلام زد و فرمود: «به خدا سوگند! این فرزندم، قائم اهل بیت محمّد است.».

علی بن حکم، از طاهر، دوست ابوجعفر، نقل کرده که گفته است: نزد آن حضرت بودم که جعفر آمد. حضرت فرمود: «این، بهترین افراد بشر است.».[525]

عبدالاعلی، از حضرت صادق علیه‌السلام نقل کرده که فرمود: پدرم، به هنگام وفات فرمود: «افرادى را براى شهادت دعوت کن». من، چهار نفر از قریش را که نافع (مولاى عبدالله عمر) یکى از آنان بود، به نزد پدرم خواندم». پس به من فرمود: «بنویس: هذا ما أوصی به یعقوب بنیه «یا بَنىَّ إنّ الله اصطفى لکم الدین فلاتموتن إلاّ و أنتم مسلمون». محمّد بن على به پسرش جعفر وصیّت مى‏کند که او را در لباس بردى که روزهاى جمعه با آن نماز مى‏‌خواند، کفن کند، و عمامه‌‏اش را بر سرش بگذارد، قبرش را مربّع کند و به مقدار چهار انگشت از زمین بالا باشد و لباس کهنه‏اش را از بدنش خارج سازد.».

آن‌گاه به شهود فرمود: «بروید! خدا شما را رحمت کند!». من، به پدرم عرض کردم:
«حضور شهود چه لزومى داشت؟». فرمود: «پسرم! ترسیدم تو را مغلوب سازند و بگویند: پدرش نسبت به او وصیّت نکرده است. خواستم تو حجّت و دلیل داشته باشى.».[526]

جابر بن یزید جعفی، روایت کرده که از حضرت باقر علیه‌السلام در رابطه با قائم سؤال کردند. دستش را به ابی عبدالله علیه‌السلام زد و فرمود: «به خدا سوگند! این، قائم آل محمّد است.».

عنبسه بن مصعب گفت: هنگامی که حضرت ابوجعفر علیه‌السلام وفات کرد، بر فرزندش حضرت ابوعبدالله علیه‌السلام وارد شدم و حدیث جابر را برایش عرض کردم. فرمود: «جابر، راست مى‏گوید. مگر هر امامى، قائم بعد از امام قبل نیست؟».[527]

محمّد بن مسلم گفت: نزد امام محمّد باقر علیه‌السلام بودم که فرزندش جعفر، در حالی‌که گیسوان بر سر و عصایی در دست داشت و با آن بازی می‌کرد، وارد شد. امام باقر علیه‌السلام اورا در بغل گرفت و به سینه خود چسبانید. آن گاه فرمود: «پدر و مادرم فدایت! بازى نکن.». سپس به من فرمود: «این، امام تو بعد از من خواهد بود. به او اقتدا کن و از علمش بهره بگیر. به خدا سوگند! این، همان صادق است که رسول خدا صلى‌‏الله‏‌علیه‌‏و‏آله او را بدین نام نامیده است. خداى متعال، همه شیعیانش را در دنیا و آخرت نصرت مى‏دهد، و دشمنانش، ملعون همه پیامبران هستند.».

در این هنگام، جعفر علیه‌السلام خندید و صورتش برافروخته شد. آن گاه امام باقر علیه‌السلام به من فرمود: «از پسرم هر چه خواستى سؤال کن.».

عرض کردم: «یا ابن رسول الله! خنده از کجا نشئت مى‌‏گیرد؟».

فرمود: «یا محمّد! عقل از قلب، و حزن از کبد، و نَفَس از شُش، و خنده از طحال (سپرز) نشئت مى‌‏گیرند.». پس من برخاستم و سر آن حضرت را بوسیدم.[528]

همام بن نافع گفت: حضرت ابوجعفر علیه‌السلام روزی به اصحابش فرمود: «هنگامى که مرا نیافتید به او اقتدا کنید. او، امام و خلیفه بعد از من است.». در همین حال، با دست مبارک، به حضرت ابى عبدالله امام صادق علیه‌‏السلام اشاره کرد.».[529]

هشام بن سالم، از حضرت صادق علیه‌السلام روایت کرده که فرمود: پدرم، به هنگام وفات، به من فرمود: «یا جعفر! تو را نسبت به اصحابم توصیّه مى‏کنم.». عرض کردم: «پدر جان! به خدا سوگند! به گونه‌‏اى آنان را تربیّت مى‌‏کنم که در کسب دانش و امور معیشت به دیگرى نیازمند نباشند».[530]

سوره بن کلیب گفت: روزی زید بن علی به من گفت: «از کجا فهمیدى که صاحب شما (= جعفر) امام است؟». گفتم: بدین دلیل که ما، قبلاً، خدمت امام محمّد باقر علیه‌السلام می‌رسیدیم، هرگاه مسئله‌ای را سؤال می‌کردیم، می‌فرمود: «قال رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و قال الله عزّوجلّ فی کتابه» تا این که برادرت محمّد از دنیا رفت، آن گاه برای کسب علم پیش شما اهل بیت، از جمله تو آمدیم. بعض مسائل را جواب می‌دادید و بعضی را پاسخ نمی‌گفتید. بعد از آن نزد جعفر، پسر برادرت، رفتیم پس هر چه را سؤال می‌کردیم  همانند پدرش جواب می‌داد و می‌گفت: «قال رسول الله صلى‌‏الله‌‏علیه‏‌و‏آله و قال تعالى». پس زید بن علی تبسم کرد و گفت: «به خدا سوگند! آن چه گفتى بدین جهت است که کتاب‏هاى على ابن ابى طالب علیه‏السلام نزد او است.».[531]

عمرو ابن ابی المقدام گفت: حضرت صادق علیه‌السلام را روز عرفه در موقف دیدم که با صدای بلند می‌فرمود: «ایهّا الناس! رسول خدا صلى‌‏الله‌‏علیه‏‌و‏آله امام بود، بعد از او، على ابن ابى طالب علیه‌‏السلام امام بود، بعد از او، حسن، سپس حسین بن على امام بودند بعد از حسین، على بن الحسین، و بعد از او، محمّد بن على، امام بودند. بعد از او، (هه).».

این سخن را برای مردمِ پیش رو، و بعد، برای مردم طرف راست و بعد، برای مردم طرف چپ، و بعد، برای مردم پشت سر خود، برای هر یک، سه مرتبه تکرار کرد.

هنگامی که به مِنی رفتم، تفسیر کلمه «هه» را از ادبای عرب پرسیدم. گفتند: کلمه «هه» در لغت بنی فلان، به معنای «أنا فاسألونى» است؛ یعنی، «من؛ پس، از من سؤال کنید.». از بعض از افراد دیگر نیز سؤال کردم، به همین گونه آن را تفسیر کردند.[532]

عبدالغفار ابن قاسم گفت: به حضرت باقر علیه‌السلام عرض کردم: «یا ابن رسول الله! اگر براى شما حادثه‏اى واقع شد، بعد از شما به چه کس رجوع کنیم؟». فرمود: «به جعفر. او، سیّد فرزندان من و پدر امامان است و در گفتار و رفتارش صادق.».[533]

شیخ مفید در ادله امامت آن حضرت نوشته: «در ادلّه عقلیّه به اثبات رسیده که امام، باید افضل مردم باشد، و حضرت علیه‏السلام چنین بود؛ زیرا، علم و زهد و عمل او، در بین برادران و عموزاده‏گان و سایر مردم عصر خویش، از همه برتر بود.».[534]

 

علم و دانش

یکی از بزرگ‌ترین مسئولیّت‌های امامان معصوم، نشر علوم و معارف و مکارم اخلاق و فقه اصیل اسلام بود که از پیامبر گرامی اسلام فرا گرفته بودند. همه ائمه اطهار، برای انجام دادن این مسئولیّت مهم، آمادگی کامل داشتند، ولی متأسفانه، از جانب خلفای جور، غالباً، با محدودیّت‌هایی مواجه بودند. خلفای جور، علاوه بر غضب خلافت، حتّی اجازه نشر علوم و معارف دین را که مورد نیاز مردم بود به آنان نمی‌دادند. پیروانشان نیز جرئت مراجعه به ایشان را نداشتند و ناچار بودند تقیّه کنند، مخصوصاً در زمان خلافت خلفای بنی امیه که جوِّ خفقان و وحشت بر امّت اسلامی حاکم بود و تبلیغات سوئی علیه علی ابن ابی طالب و اهل بیت انجام می‌گرفت، امّا در زمان امام باقر و امام صادق علیهم‌االسلام تغییراتی در جوِّ حاکم به وجود آمد. جوّ خفقان و وحشت، تا حدّی شکسته شد. مردم به مظلومیّت اهل بیت پی بردند و به علوم اصیل نبوّت که نزد ائمه ودیعه نهاده شده بود، احساس نیاز کردند.

حکومت‌بنی‌امیّه، رو به ضعف وتزلزل می‌رفت وناچاربودند از محدودیّت‌ها بکاهند.

اوائل دوران حکومت بنی عباس نیز چنین بود؛ زیرا، پایه‌های حکومتشان هنوز مستقر نشده بود، لذا ناچار بودند نسبت به اهل بیت پیامبر، آزادی عمل بیش‌تری بدهند.

با توجّه به جهات مذکور و شاید جهاتی دیگر، امام باقر و امام صادق علیهماالسلام از فرصت استفاده کردند و به نشر علوم و معارف و فقه اصیل نبوّت پرداختند.

امام صادق علیه‌السلام شاگردان و دانشجویان فراوانی را پرورش داد و هزاران حدیث را در فنون مختلف به آنان تعلیم داد که نمونه‌هایی از آن‌ها در کتب حدیث موجود است. اگر شما به کتب حدیث مراجعه کنید، خواهید دید، که بیش‌ترین احادیث، از این دو امام بزگوار نقل شده است.

در مناقب نوشته است: علومی که از حضرت صادق علیه‌السلام نقل شده از هیچ‌کس نقل نشده است. بعض اصحاب حدیث، نام راویان موثق آن جناب را گردآوری کرده‌اند که چهار هزار نفر بوده‌اند.[535]

در کتاب حلیة الأولیاء ابونعیم، نقل شده است که پیشوایان دین و علمای بزرگ، از جعفرابن محمّد، حدیث روایت کرده‌اند، مانند مالک بن انس، شعبه بن الحجاج، سفیان ثوری، ابن جریح، عبدالله بن عمرو، روح بن قاسم، سفیان عیینه، سلیمان بن بلال، اسماعیل ابن‌جعفر، حاتم بن اسماعیل، عبدالعزیز بن مختار، وهب بن خالد، ابراهیم بن طهان.

مسلم در صحیح  خود از او نقل حدیث کرده و بدان‌ها احتجاح کرده است.[536]

دیگران گفته‌اند، مالک و شافعی و حسن و صالح و ابوایوب سجستانی و عمرو بن دینار و احمد بن حنبل نیز از جعفر بن محمّد حدیث دارند.

مالک بن انس گفته است: «تاکنون دیده و شنیده نشده که کسى از جهت فضل و علم و عبادت و پرهیزکارى، افضل از جعفر صادق باشد.».[537]

حضرت صادق علیه‌السلام فرمود: «آن چه در آسمان و زمین، و در بهشت و دوزخ، و در گذشته و آینده وجود دارد، همه را من مى‏دانم، و از قرآن استفاده مى‏کنم.». آن گاه دستش را باز کرد و فرمود: «این‌گونه خدا در قرآن فرموده: «فیه تبیان کلّ شى‏ء».».[538]

صالح بن اسود گفته است: از جعفر بن محمّد علیه‌السلام شنیدم که می‌فرمود: «هر چه خواستید از من سؤال کنید، قبل از این که مرا نیابید؛ زیرا، بعد از من، کسى نمى‏تواند مانند من براى شما حدیث بگوید.».[539]

اسماعیل بن جابر، از حضرت صادق علیه‌السلام نقل کرده که فرمود: «خداى متعال، حضرت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را به پیامبرى فرستاد و بعد از او پیامبرى نخواهد آمد. کتابى را بر او نازل کرد و بعد از آن کتابى نخواهد آمد. در آن کتاب، کارهایى را حلال و کارهایى را حرام کرد. حلال و حرام خدا، تا قیامت، حلال و حرام خواهد بود. اخبار گذشتگان و آیندگان و این زمان، در این کتاب آسمانى است.». آن گاه سینه خود اشاره کرد و فرمود: «همه را ما مى‏دانیم.».[540]

امام صادق علیه‌السلام می‌فرمود: «علوم ما، چهار قسم است: اندوخته‏هاى سابق؛ مکتوب؛ آن چه در قلب ما القا مى‏گردد؛ آن چه در گوش ما گفته مى‏شود. کتاب جفر احمر، جفر ابیض، مصحف فاطمه، کتاب جامعه، نزد ما است. هرچه مردم بدان نیاز دارند، در آن‏ها ثبت شده است.».[541]

ابن ابی‌الحدید می‌نویسد: «اصحاب ابوحنیفه، مانند ابویوسف و محمّد و...، علم فقه را از ابوحنیفه گرفتند. شافعى، شاگرد محمّد بن حسن بود که فقهش را از ابوحنیفه گرفته است. احمدبن حنبل، فقه خود را از شافعى فرا گرفته است، پس فقه او نیز به ابوحنیفه بر مى‏گردد. ابوحنیفه علم خود را از جعفر بن محمّد علیه‏السلام فرا گرفته است.».[542]

مسعودی نوشته است: «ابوعبدالله جعفر بن محمّد، براى عامّه مردم و خواصّ، جلسه داشت. از اطراف بلاد مى‏آمدند و از مسائل حلال و حرام و تفسیر و تأویل قرآن و احکام قضا سؤال مى‏کردند. کسى خارج نمى‏شد که از جواب آن حضرت ناراضى باشد.».[543]

 

عبادت و بندگی

امام صادق علیه‌السلام همانند پدران بزرگوارش از جهت عبودیّت و خشوع و ذکر و دعا و نماز، در مرتبه اعلای انسانیّت و برترین مردم عصر خویش بود. از باب نمونه به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود.

روایت شده که امام صادق علیه‌السلام در حال نماز، به تلاوت قرآن مشغول بود که از حال عادی خارج شد. هنگامی که به هوش آمد علّت این حال را از او پرسیدند. فرمود: «آیاتى از قرآن را آن قدر تکرار کردم که گویا آن‏ها را به طور شفاهى از خداى متعال یا جبراییل مى‌‏شنیدم.».[544]

ابان بن تغلب گفته است: «بر حضرت صادق علیه‌‏السلام وارد شدم در حالى که مشغول نماز بود. اذکار رکوع و سجده آن جناب را شمارش کردم، شصت مرتبه تسبیح گفت.».[545]

حمزه بن حمران و حسن بن زیاد گفتند: بر حضرت صادق علیه‌السلام وارد شدیم در حالی که با جمعیّتی مشغول نماز عصر بود. ذکر «سبحان ربّى العظیم و بحمده» را سی و سه یا سی و چهار مرتبه در رکوع و سجده تکرار کرد.[546]

یحیی بن علاء گفته است: «امام صادق علیه‏السلام شب بیست و سوم ماه رمضان، سخت بیمار و  بسترى بود. دستور داد بستر او را به مسجد رسول خدا صلى‌‏الله‌‏علیه‏‌و‏آله بردند و تا صبح مشغول عبادت بود.».[547]

ابن تغلب گفته است: «در سفر، بین مدینه و مکّه، در خدمت امام صادق علیه‏السلام بودم. هنگامى که به حرم رسید، پیاده شد. غسل کرد. کفش‏هاى خود را به دست گرفت و با پاى برهنه داخل حرم شد.».[548]

حفض بن بختری از امام صادق نقل کرده که فرمود: دوران جوانی، در عبادت، بسیار جدیّت می‌کردم. پدرم فرمود: «پسرم! در عبادت، خودت را به سختى نینداز؛ زیرا، خداى متعال وقتى بنده‏اش را دوست داشت، اعمال کم او را نیز قبول مى ‏کند.».[549]

معاویه بن وهب گفته است: با حضرت صادق علیه‌السلام به سوی بازار مدینه می‌رفتیم. سوار بر الاغ بود. نزدیک بازار رسیدیم. حضرت از حیوان سواری خود پیاده شد و به سجده افتاد. سجده‌اش طولانی شد. هنگامی که سر از سجده برداشت، عرض کردم: «از مرکب خود پیاده شد و سجده کردید؟» فرمود: «یکى از نعمت‏هاى خدا به یادم افتاد. به همین جهت براى شکر خدا سجده کردم.».

عـرض کردم: «در نزدیک بازار که مردم رفت و آمد دارند؟». فرمود: «کسى مرا ندید.».[550]

مالک بن انس گفته است: «مدّتى خدمت جعفر بن محمّد رفت و آمد داشتم. او را جز در یکى از این سه حال ندیدم: یا در حال نماز بود یا روزه دار بود یا در حال قرائت قرآن کریم. در حال نقل حدیث همیشه با وضو بود.».[551]

مالک ابن انس گفت: در یک سفر حج، خدمت امام صادق علیه‌السلام بودم. در میقات، حیوان سواری خود را نگه داشت تا مُحْرِم شود، ولی هر چه می‌خواست لبیک بگوید، نمی‌توانست. صدا در دهانش قطع می‌شد، به گونه‌ای که نزدیک بود از روی مَرْکَب سقوط کند. عرض کردم: «یا ابن رسول الله! چرا تلبیه نمى‌‏گویى؟». فرمود: چه گونه لبیک بگویم، در حالی که امکان دارد خدای متعال بگوید: «لا لبیک و لا سعدیک»؟[552]

 

طلب روزی حلال

با این که امام صادق علیه‌السلام اشتغالات علمی فراوانی داشت و اکثر اوقات خود را در نشر
علوم و معارف و پرورش شاگردان صرف می‌کرد، در اوقات فراغت، در کار و کسب روزی حلال نیز کوشا بود.

عبدالأعلی گفته است: در یک روز گرم، حضرت صادق علیه‌السلام را در یکی از راه‌های مدینه دیدم. عرض کردم: «یا ابن رسول الله! فدایت شوم! با این مقامى که نزد خدا دارى و خویشاوندى با رسول خدا صلى‌‏الله‌‏علیه‏‌و‏آله در چنین روز گرمى خودت را به سختى انداخته‏‌اى؟».

فرمود: «یا عبدالأعلى براى طلب روزى از منزل خارج شده ‏ام تا از مثل تو بى نیاز باشم.».[553]

اسماعیل بن جابر گفته است: «امام صادق علیه ‏السلام را در مزرعه خود دیدم. لباسى شبیه کرباس بر تن داشت، و با بیل آبیارى مى‌‏کرد.».[554]

ابو عمر شیبانی گفته است: حضرت صادق علیه‌السلام را در مزرعه خود دیدم. لباس خشنی پوشیده بود و با بیل در مزرعه کار می‌کرد و عرق می‌ریخت. عرض کردم: «اجازه بدهید شما را کمک کنم.». فرمود: «من دوست دارم انسان در شدّت گرما، در طلب روزى، کار کند.».[555]

شعیب گفته است: چند نفر کارگر را اجیر کردیم که در مزرعه امام صادق علیه‌السلام کار کنند. قرار بود تا عصر مشغول باشند. وقتی از کار خود فارغ شدند، فرمود: «قبل از این که عرقشان بخشکد، مزدشان را بپردازید.».[556]

محمّد بن عذافر از پدرش نقل کرده که گفت: امام صادق علیه‌السلام یک هزار و هفتصد دینار به پدر من داد و فرمود: «با این پول، برایم تجارت کن.». آن گاه فرمود: «گرچه سود بردن خوب است، ولى هدف من، سود نیست، بلکه قصدم این است که خداى عزّوجّل مرا در حالى ببیند که خودم را در معرض فوائد او قرار داده‌‏ام.».

پس پدرم گفت: با آن اموال تجارت کردم و یکصد دینار سود بردم. به آن حضرت عرض کردم: «یکصد دینار سود بردم که براى شما است.». فرمود: «آن مبلغ را نیز جزء سرمایه قرار بده.».

بعد از چندی پدرم وفات کرد. امام صادق به من نوشت: «خدا تو را عافیّت عطا کند! من مبلغ یک هزار و هشتصد دینار نزد پدرت دارم. داده بودم که به وسیله آن برایم تجارت کند. آن پول را تحویل عمر بن یزید بده.».

در نامه‌های پدرم نگاه کردم، دیدم نوشته بود: «ابوموسى، مبلغ یک هزار و هشتصد دینار نزد من دارد و عبدالله بن سنان و عمر بن یزید نیز از این موضوع اطلاع دارند.».[557]

 

انفاق و احسان

امام صادق علیه‌السلام همانند پدران بزرگوارش، با این که اموال زیادی در اختیار نداشت، به مقدار میسور، نسبت به فقرا و تهی دستان و قرضداران، احسان و انفاق می‌کرد. از باب نمونه به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود:

هشام بن سـالم گفته است: «عادت امـام صادق علیه‏السلام این بود که در تاریکى شب، انبانى را بر دوش مى‏گرفت که نان و گوشت و پول در آن بود و به منزل تهى دستان مدینه مى‏رفت و آن‏ها را میان آنان تقسیم مى‏‌کرد، در حالى که او نمى‏شناختند. بعد از وفات امام صادق علیه‏السلام متوجّه شدند که احسان کننده، او بوده است.».[558]

معلی بن خنیس گفته است: در یک شب بارانی، امام صادق را دیدم که به سوی سایبان بنی‌ساعده در حرکت بود. من، از دور، او را همراهی کردم. ناگهان چیزی که بر دوش داشت بر زمین افتاد. امام فرمود: «بسم الله؛ اللهم ردّه علینا!». نزدیک رفتم و سلام کردم. پس از جواب سلام، فرمود: «اى معلّى! سعى کن آن چه را بر زمین افتاده به من باز گردانى.».

من، در تاریکی شب جست و جو کردم. مقداری نان بود که پراکنده شده بود، و انبانی را نیز پیدا کردم. عرض کردم: «اجازه بدهید من این‏ها را براى شما حمل مى‏کنم.». فرمود:
«نَه؛ من سزاوارترم، ولى تو همراه من باش.».

با هم رفتیم تا به سایبان بنی‌ساعده رسیدیم. گروهی از فقرا در آن‌جا خفته بودند. حضرت، برای هر یک از آنان، یک قرص یا دو قرص نان گذاشت تا به آخر رسیدیم. در برگشتن عرض کردم: «یا ابن رسول الله! آیا اینان حق را شناخته‏اند؟». فرمود: «اگر حق را مى‏شناختند با آنان مواسات مى‏کردیم حتّى در نمک.».[559]

هارون بن عیسی گفته است: امام صادق علیه‌السلام به فرزندش محمّد فرمود: «چه مبلغ مال نزد تو باقى مانده؟». عرض کرد: «چهل دینار.». فرمود: «آن‏ها را بین فقرا تقسیم کن.». عرض کرد: «آن وقت دیگر چیزى براى خودمان نداریم!». فرمود: «این مبلغ را صدقه بده. خدا جایش را پر مى‏کند. آیا نمى‏دانى که صدقه کلید روزى است.».

محمّد، طبق دستور پدر، اموال موجود را صدقه داد. طولی نکشید مبلغ چهار هزار دینار از جایی برای آن حضرت رسید. پس فرمود: «پسرم! ما، چهل دینار در راه خدا دادیم، خدا، در عوض، چهار هزار دینار براى ما رسانید.».[560]

هیاج بن بسطام گفته است: «گاهى امام صادق علیه‏السلام هر چه داشت انفاق مى‏کرد به گونه‏اى که حتّى براى عیالش چیزى باقى نمى‏ماند.».[561]

مفضل بن قیس گفته است: خدمت امام صادق علیه‌السلام رسیدم. مشکلاتم را در میان گذاشتم و تقاضای دعا کردم. امام علیه‌السلام به کنیز خود فرمود: «کیسه‏اى که ابوجعفر براى ما فرستاد، بیاور.». کنیز کیسه را حاضر کرد. آن گاه به من فرمود: «در این کیسه، چهار صد دینار هست. در رفع مشکلات خود صرف کن.». عرض کردم: «یا ابن رسول الله! قصد من این نبود، بلکه مى‌‏خواستم درباره‏ام دعا کنى.». فرمود: «البته دعا هم مى‏‌کنم، ولى همه مشکلات خود را به مردم خبر نده؛ زیرا، نزد آنان کوچک مى‏‌شوى.».[562]

مرد تهیدستی، از امام صادق علیه‌السلام کمک خواست. حضرت، به غلام خود فرمود: «چه قدر پول نزد تو موجود است؟». عرض کرد: «چهار صد درهم.». فرمود: «این پول را به این مرد بده.». غلام، مجموع چهارصد درهم را به مرد فقیر داد. او پول را گرفت و تشکّر کرد و رفت. امام به غلام خود فرمود: «او را برگردان.». غلام عرض کرد: «شما عطاى خود را کردى، دیگر براى چه برگردد؟». فرمود: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «بهترین صدقه، آن است که فقیر بى نیاز شود و ما او را بى‏نیاز نکردیم.». آن گاه، انگشتر خود را به مرد فقیر داد و فرمود: «ارزش این انگشتر، ده هزار درهم است. هرگاه محتاج شدى، آن را بفروش و در زندگى صرف کن.».[563]

عمر بن یزید گفته است: مردی، نزد امام صادق علیه‌السلام عرض حاجت و تقاضای کمک کرد. حضرت به او فرمود: «اکنون چیزى ندارم به تو بدهم. صبر کن. اجناسى براى من مى‌‏آورند، مى‌‏فروشم و پولش را به تو مى‌‏دهم، ان شاءالله.».

عرض کرد: «به من وعده بده.». فرمود: «چه گونه به چیزى وعده بدهم که یقین به حصول آن ندارم.».[564]

ولید بن صبیح گفته است: مردی خدمت امام صادق علیه‌السلام رسید و عرض کرد، «معلى بن خنیس، مبلغى به من بدهکار است و حقّ مرا تضییع کرده است.».

حضرت فرمود: «حق تو را قاتل معلى تضییع کرده است. اگر زنده بود، مى‏پرداخت.». آن‌گاه به ولید فرمود: «قرض معلى را ادا کن. من مى‏خواهم معلى آرامش داشته باشد، گر چه آرام هست.».[565]

ابوحنیفه، شتربان حاجیان گفته است: من و باجناق خودم، در میراث، در حال نزاع بودیم. در همین حال، مفضّل بر ما عبور کرد. ساعتی توقّف کرد و گفت: «منزل من بیایید. وقتی به منزل او رفتیم، بین ما به مبلغ چهار صد درهم، مصالحه کرد. خودش هم آن مبلغ را به ما پرداخت و گفت: این پول از مال شخصی من نیسست، بلکه از مال امام صادق علیه‌السلام است. به من فرموده: «هرگاه در بین اصحاب نزاعى به وجود آمد، با اموال من، در میان آنان
صلح برقرار ساز.».[566]

فضل ابن ابی قره گفته است: حضرت صادق علیه‌السلام کیسه هایی از دینار را به شخصی داد و فرمود: «این‏ها را به خانه فلان شخص و فلان شخص ـ از خویشان امام ـ ببر و به آنان بده و بگو از عراق براى شما فرستاده‏اند.».

او نیز طبق دستور امام پول‌ها را میان آن افراد تقسیم کرد. پول را می‌گرفتند و می‌گفتند: «خدا به تو جزاى خیر بدهد، امّا خدا بین ما و جعفر حکم کند که توجّهى به ما ندارد.».

وقتی فرستاده برگشت و سخن آنان را برای آن حضرت نقل کرد، به سجده افتادو گفت: «پروردگارا! مرا نسبت به فرزندان پدرم متواضع گردان.».[567]

راوی گوید: خدمت امام صادق علیه‌السلام عرض کردم: «یا ابن رسول الله! شنیده‌ام شما در محصول «عین زیاد» کار مخصوصى را انجام مى‏دهید. دوست دارم آن را از خود شما بشنوم.». فرمود: «بله؛ دستور داده‌ام هنگامی که محصول باغ به ثمر می‌رسد، شکافی در دیوار ایجاد کنند تا هر کس میل داشت، وارد باغ شود و از میوه‌های آن بخورد. علاوه، دستور داده‌ام هر روز دَه ظرف بزرگ پر از میوه آماده سازند، که هر ظرفی برای خوردن دَه‌نفر کفایت می‌کند. ده نفر ده نفر می‌آیند و می‌خورند و بیرون می‌روند. برای هر یک از افراد، به مقدار یک مدّ (ده سیر) خرما می گذارند. علاوه، برای همه همسایگان آن باغ که افراد مسن،کودک، مریض یا زن هستند و قدرت حضور ندارند، یک مدّ خرمامی‌فرستم.

وقتی مزد کارگران و تقویم کنندگان و وکلا و سایران را از آن میوه‌ها پرداخت کردم، باقیمانده را به مدینه حمل می‌کنم و مقداری از آن را بین خانواده‌ها و نیازمندان، به مقدار دوبار یا سه بار یا کم‌تر یا زیادتر، به اندازه نیاز آنان تقسیم می‌کنم. بعد از همه این‌ها، چهار صد دینار برای خودم باقی می‌ماند. در صورتی که مجموع محصول باغ چهار هزار دینار بوده است.».[568]

 

انصاف و نوع دوستی

ابوجعفر نزاری گفته است: حضرت صادق علیه‌السلام مبلغ یک هزار دینار، به مصادف (غلام خود) داد و فرمود: «با این پول، تجارت کن و به مصر برو؛ زیرا، عائله من زیاد شده ‏اند.».

مصادف به وسیله آن پول، اجناسی را خرید و همراه تجّار به مصر سفر کرد. وقتی نزدیک مصر رسیدند، گروهی در خارج مصر از آنان استقبال کردند. تجّار، از وضع اجناس خود که مورد نیاز عموم مردم بود، جویا شدند. آنان در پاسخ گفتند: «این اجناس در شهر کمیاب است.». پس آنان پیمان بستند که اجناس خود را از سود دینار با دینار ارزان‌تر نفروشند. همین کار را کردند. پول اجناس خود را گرفتند و به مدینه بازگشتند.

مصادف نیز خدمت امام صادق علیه‌السلام آمد. دو کیسه پول به همراه آورده بود که در هر یک از آن‌ها مبلغ یک هزار دینار بود.

عرض کرد: «این یک هزار دینار اصل سرمایه و این یک هزار دینار هم سود آن.». حضرت فرمود: «سود زیادى است! چه گونه آن را به دست آوردى؟». مصادف جریان را برایش تعریف کرد. امام صادق علیه‌السلام فرمود: «سبحان الله! چه گونه با هم پیمان بستید که اجناس خود را جز با سود دینار به دینار نفروشید؟!». آن‌گاه یکی از آن دو کیسه را گرفت و فرمود: «این، همان رأس المال من، و به آن سودى که از این راه به دست آمده، نیاز ندارم. اى مصادف! شمشیر زدن آسان‏تر از طلب روزى حلال است.».[569]

معتب گفته است: امام صادق علیه‌السلام به من فرمود: «اجناس در مدینه گران شده است. ما چه قدر طعام داریم؟». عرض کردم: «به اندازه خوراک چند ماه.». فرمود: آنها را به بازار ببر و بفروش.». عرض کردم: «درمدینه، اجناس مورد نیاز کمیاب است.». فرمود: «ببر بفروش و براى ما هم همانند مردم روز به روز خریدارى کن.».

و فرمود: «غذاى خانواده من از جو و گندم باشد. خدا مى‌‏داند که من مى‌‏توانم غذاى خانواده‌‏ام را از گندم خالص تهیّه کنم، ولى دوست دارم خداى متعال شاهد باشد که من در معیشت خود و خانواده‏ام، اقتصاد و اعتدال را رعایت مى‏‌کنم.».[570]

 

توصیه به ادخال سرور

امام صادق علیه‌السلام علاوه بر این که احسان می‌کرد و به حلِّ مشکلات گرفتاران، اقدام می‌نمود، به دیگران هم سفارش می‌کرد که چنین کنند.

مردی خدمت امام صادق علیه‌السلام عرض کرد: در دیوان نجاشی که بر اهواز و فارس، ولایت دارد، خراجی بر عهده من نهاده شده که قدرت پرداخت آن را ندارم. نجاشی به شما ارادت دارد. اگر صلاح بدانید در این رابطه به او سفارش کنید. امام صادق علیه‌السلام در نامه‌ای نوشت: «بسم الله الرحمان الرحیم. سرّ أخاک یسرّک الله.».

نامه را گرفت و به سوی وطن بازگشت. به دیدن نجاشی رفت و با او خلوت کرد. نامه را به او تقدیم کرد و گفت: «این نامه را حضرت صادق برای شما فرستاده است. نجاشی نامه را گرفت و بوسید و بر چشم گذاشت و گفت: «حاجت تو چیست؟». گفت: «خراجى در دیوان شما بر عهده من نهاده شده که قدرت پرداخت آن را ندارم.». پرسید: «چه مبلغ؟» گفت: «ده هزار درهم.».

نجاشی کاتب خود را خواست و به او گفت: «دین این مرد را از اموال شخصى من ادا کن.». دستور داد مالیّات سال آینده را نیز از او نگیرند. آن گاه به آن مرد گفت: «آیا تو را خوش‏حال کردم؟». گفت: «بلى؛ فدایت شوم.». سپس دستور داد یک حیوان سواری و یک غلام و یک کنیز و یک دست لباس به او عطا کردند. و در هر مرتبه می‌پرسید: «آیا تو را خوشنود کردم؟» و او جواب می‌داد: «آرى.». سپس گفت: «فرش این خانه را که بر روى آن نامه امام صادق مولایم را دریافت کردم نیز جمع کنید و به این مرد بدهید.». سپس گفت: «در آینده، هر گاه حاجتى پیدا کردى، نزد من بیا.».

آن مرد اموال را گرفت و خارج شد. چندی بعد خدمت امام صادق علیه‌السلام رسید و جریان نامه و کار نجاشی را برایش تعریف کرد. امام صادق علیه‌السلام بسیار خوشنود شد. آن مرد عرض کرد: «یا ابن رسول الله! گویا از عمل او خوشنود شدید؟». فرمود: «آرى؛ به خدا سوگند! خدا و رسولش نیز از این عمل خوشنود شدند.».[571]

محمّد بن بشر، یک هزار دینار به شهاب بدهکار بود و قدرت پرداخت آن را نداشت. خدمت امام صادق علیه‌السلام رسید و تقاضا کرد با شهاب صحبت کند که بدهکاری او را تا بعد از موسم حج تأخیر بیندازد. حضرت صادق علیه‌السلام شهاب را فراخواند و به او فرمود: «تو از حال محمّد و ارتباطش با ما اطلاع دارى. مى‏گوید، مبلغ یک هزار دینار به شما بدهکار است. این پول را در راه خوراک و شهوترانى صرف نکرده، بلکه از مردم طلبکار است. من دوست دارم این پول را به او ببخشى و حلالش کنى.» و فرمود: «شاید تو تصوّر مى‌‏کنى که در عوض این پول خدا از حسنات او بر مى‏دارد و به تو عطا مى‏کند؟».

شهاب عرض کرد: «ما این گونه مى‌‏پنداریم.».

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «خداوند متعال، عادل‏تر از این است که بنده‏اش در شب‏هاى سرد به عبادت برخیزد و روزهاى گرم را روزه بگیرد و خانه خدا را طواف کند، آن گاه همه این‏ها را از او بگیرد و به دیگرى بدهد! نه! چنین نیست! بلکه فضل خدا زیاد است و به بنده مؤمن خود تفضل مى‏کند.».

شهاب عرض کرد: «یاابن رسول الله! او را حلال کردم.».[572]

 

صبر در مصیبت

قتیبه گفته است: خدمت حضرت صادق علیه‌السلام رسیدم تا از فرزند بیمارش عیادت کنم. امام را دَرِ منزل دیدم که به شدّت محزون است. احوال فرزندش را پرسیدم. فرمود: «والله! در همان حال بیمارى است.».

بعد از ساعتی، داخل منزل شد و طولی نکشید که برگشت. چهره‌اش افروخته و حزنش برطرف شده بود. تصوّر کردیم فرزندش بهبود یافته است. از احوال کودک جویا شدیم. فرمود: «از دنیا رفت.».

عرض کردم: «در زمانى که فرزندت زنده بود، محزون بودى، ولى اکنون که از دنیا رفته، حزن شما برطرف شده است! چه گونه است؟». فرمود: «سیره ما اهل بیت، چنین است که
قبل از وقوع مصیبت، محزون هستیم، ولى بعد از وقوع آن مصیبت، به امر خدا راضى و تسلیم مى‏شویم.».[573]

سفیان ثوری، بر حضرت صادق علیه‌السلام وارد شد. حال آن حضرت را دگرگون دید. علّت آن را پرسید. فرمود: «من، افراد خانواده را از رفتن به پشت بام نهى کرده بودم. وقتى داخل خانه شدم، یکى از کنیزان را دیدم که یکى از فرزندان را بر دوش گرفته از نردبان بالا مى‏رود. هنگامى که مرا دید، از ترس لرزید و کودک بر زمین افتاد و مرد. اکنون نگرانى من از مرگ فرزندم نیست، بلکه بدین جهت نگرانم که کنیز از من ترسید و این حادثه به وقوع پیوست.». آن گاه به کنیز فرمود: «تو را در راه خدا آزاد کردم. چیزى بر تو نیست.». این سخن را دو مرتبه تکرار کرد.[574]

علاء بن کامل گفت: خدمت حضرت صادق علیه‌السلام بودم. ناگهان صدای گریه از داخل خانه برخاست. امام صادق علیه‌السلام با شنیدن صدای شیون، به پاخاست و فرمود: «إنّا للّه‏ و إنّا إلیه راجعون.». آن گاه نشست و به صحبت خود ادامه داد تا فراغت یافت. سپس فرمود: «ما به عافیّت خودما ن و فرزندان و اموالمان علاقه داریم، ولى هنگامى که قضاى الهى وارد شد، سزاوار نیست آن چه را خدا نخواسته، دوست بداریم.».[575]

 

 


[511]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 1 ـ 11
[512]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 16
[513]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 20؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 297؛ حلیه‌الأولیاء، ج3، ص 193
[514]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 29؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 104؛ مناقب آل ابی طالب، ج4، ص270
[515]ـ مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 299
[516]ـ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 383
[517]ـ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 104
[518]ـ الملل و النحل، ج 1، ص166
[519]ـ الصواعق المحرقه، ص 201
[520]ـ الفصول المهمة، ص 204
[521]ـ مطالب‌السؤول، ج 2، ص 110
[522]ـ الإرشاد، ج 2، ص 179
[523]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 12
[524]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 13
[525]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 13
[526]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 14؛ الفصول المهمة، ص 204؛ الإرشاد، ج2، ص 181
[527]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 15؛ الإرشاد، ج 2، ص 180
[528]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 15
[529]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 15
[530]ـ بحارالأنوار، ج 44، ص 12؛ الإرشاد، ج 2 ص 180
[531]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 36؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 272
[532]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 58
[533]ـ إثبات‌الهداة، ج 5 ص 328
[534]ـ الإرشاد، ج 2، ص 182
[535]ـ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 268
[536]ـ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 269
[537]ـ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 269
[538]ـ مناقب آل ابی طالب، ج 4 ص 270
[539]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 33
[540]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 35
[541]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 26
[542]ـ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 18
[543]ـ إثبات الوصیة، ص 156
[544]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 58
[545]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 50
[546]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 50
[547]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 53
[548]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 54
[549]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 55
[550]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 21
[551]ـ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 104 ؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 297
[552]ـ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 297
[553]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 55
[554]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 56
[555]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 57
[556]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 57
[557]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 56
[558]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 38
[559]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص20
[560]ـ بحارالأنوار، ج47، ص 38
[561]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 23؛ تذکرة الخواص، ص 342
[562]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 34
[563]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 61
[564]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 58
[565]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 337
[566]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 57 ؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 295
[567]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 60
[568]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 51
[569]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 59
[570]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 59
[571]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 370
[572]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 364
[573]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 49
[574]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 24؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 296
[575]ـ بحارالأنوار، ج 47، ص 49